ماردفرهنگ مترادف و متضاد۱. سرکش، طاغی، گردنکش، نافرمان، یاغی ۲. بلند، مرتفع ≠ مطیع، بفرمان، رام ۳. پست، کوتاه، کمارتفاع
ماردلغتنامه دهخدامارد. [ رِ ] (اِخ ) قلعه ای است به دومة الجندل . (از منتهی الارب ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از ناظم الاطباء) (از معجم البلدان ). مارد و ابلق دوحصنند. (از اق
ماردلغتنامه دهخدامارد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمن شیر است که در بخش مرکزی شهرستان «خرم شهر» واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
ماردلغتنامه دهخدامارد. [ رِ ] (ع ص ) سرکش و درگذرنده . ج ، مَرَدَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خبیث . متمرد. سرکش . طاغی . یاغی . عاتی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و حفظا
مَّارِدٍفرهنگ واژگان قرآنبي خير- فرد خبيثي که عاري از خير باشد (معناي کسي است که از هر خيري عاري باشد . البته اين کلمه در مورد مطلق عاري نيز استعمال دارد ، چه عاري از خير و چه عاري از
ماردگانلغتنامه دهخداماردگان . [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان «ایراندگان » است که در بخش خاش شهرستان زاهدان واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ماردونلغتنامه دهخداماردون . [ رِ ] (اِخ ) قلعه ای است و در حال نصب و جر ماردین گویند. (منتهی الارب ). قلعه ای است در جزیره ٔ ابن عمرو، این کلمه معرب به حروف است رفعش با واو و نصب
ماردةلغتنامه دهخداماردة. [رِ دَ ] (اِخ ) شهری بزرگ است از اعمال قرطبه میان آن و قرطبه شش منزل است . شهری زیبا و بناهای عالی و کاخهای رفیع ساخته از رخام دارد. (از معجم البلدان ).
ماردیلغتنامه دهخداماردی . [ رِ ] (ص ) رنگ سرخ و گلگون را گویند مطلقاً. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). سرخ را گویند. (جهانگیری ) (از صحاح الفرس ) : خروشان و کفک افکنان و س
ماردیدهلغتنامه دهخداماردیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که مار را دیده و از آن ترسیده است . که از مار ترسد : ترسم ز رسن که ماردیده ام چه مارکه اژدها گزیده ام . نظامی .- امثال :م