چوت مارانیلغتنامه دهخداچوت مارانی . (اِ مرکب ) دشنام مردم هند است و این گویا ترجمه ٔ زن بمزد باشد. لیکن غلط بسته شده زیرا که مرانی بوزن ترانی است و این را محمول بر عدم اعتنا به شأن ز
مارلغتنامه دهخدامار. (اِ) معروف است که به زبان عربی حیه گویند. (برهان ). حیه . (ترجمان القرآن ). حیوانی دراز و خزنده و بی دست و پای که به تازی حیه گویند. ج ، ماران . (ناظم الاط
الکترونیکلغتنامه دهخداالکترونیک . [ اِ ل ِ رُ ] (فرانسوی ، اِ) شاخه ای است از مهندسی که در تئوری و وسایل و طرحهای مربوط به پخش و جذب الکترونها بحث می کند، و مباحث طرح شده در آن مسائل
بریدنلغتنامه دهخدابریدن . [ ب ُ دَ / ب ُرْ ری دَ ] (مص ) قطع کردن . (آنندراج ).جدا کردن . (ناظم الاطباء). جدا کردن با آلتی برنده چون کارد و غیره . (یادداشت دهخدا). اًبتات . اًترا
ضحاکلغتنامه دهخداضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) بیوراسب . بیوراسف . اژی دهاک . اژدهاک . اژدها. (فردوسی ). اژدهافش . اژدهادوش . (فردوسی )... ماردوش . پادشاه داستانی که پس از جمشید ب
خرگوشلغتنامه دهخداخرگوش . [ خ َ ] (اِ مرکب ) جانوریست معروف . گویند ماده ٔ او را مانند زنان حیض آید. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). حیوانی وحشی که گوشهای دراز دارد.