مارافسایلغتنامه دهخدامارافسای . [ اَ ] (اِخ ) حوا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مارافسای میان او بد و جامی به هر دو دست گرفته . (التفهیم ). سیزدهم صورت حوا، ای مارافسای . (التفهیم
مارافسایلغتنامه دهخدامارافسای . [ اَ ] (نف مرکب ) بمعنی مارافسان است . (برهان ). مارافسا. (از ناظم الاطباء).مُعَزِّم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زمان کینه ورش هم به زخم کینه ٔ ا
مارافساییلغتنامه دهخدامارافسایی . [ اَ ] (حامص مرکب ) عمل مارافسای . افسون کردن مار. مطیع کردن مار. مارگیری : به مارافسایی آن طره و دوش به چنبربازی آن حلقه و گوش .نظامی .
مارافسالغتنامه دهخدامارافسا. [ اَ ] (نف مرکب ) مارافسای . مارافسان . افسونگر ماررا گویند. (فرهنگ جهانگیری ). مارافسان و مارافسای . افسونگر مار و مارگیر. (ناظم الاطباء). افسونگر مار
مارافسارلغتنامه دهخدامارافسار. [ اَ ] (نف مرکب ) بمعنی مارافسا است که افسونگر مار و مارگیر و مطیع سازنده ٔ مار باشد. (برهان ). مارافسا. (از ناظم الاطباء). || برآورنده ٔ زهر باشد از
مارافسانلغتنامه دهخدامارافسان . [ اَ ] (نف مرکب ) بمعنی مارافسار است که مارگیر... باشد. (برهان ). رجوع به مارافسا و مارافسای شود.
مارافساییلغتنامه دهخدامارافسایی . [ اَ ] (حامص مرکب ) عمل مارافسای . افسون کردن مار. مطیع کردن مار. مارگیری : به مارافسایی آن طره و دوش به چنبربازی آن حلقه و گوش .نظامی .
مارافسالغتنامه دهخدامارافسا. [ اَ ] (نف مرکب ) مارافسای . مارافسان . افسونگر ماررا گویند. (فرهنگ جهانگیری ). مارافسان و مارافسای . افسونگر مار و مارگیر. (ناظم الاطباء). افسونگر مار
مارافسافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. = مارگیر: ◻︎ گر حسودت بسیست عاجز نیست / اژدها از جواب مارافسای (انوری: ۴۵۰)، ◻︎ ور برآرد به مثل مار بهافسون ز زمین / اژدهای فلکی را چه غم از مارافسای (انو
نسق یمانیلغتنامه دهخدانسق یمانی . [ ن َ س َ ق ِ ی َ ] (اِخ ) آن ستارگان که بر نیمه ٔ پیشین از مار مارافسای است . (یادداشت مؤلف ).