مادةدیکشنری عربی به فارسیفقره , اقلا م , رقم , تکه , قطعه خبري , بخش , مادي , جسماني , مهم , عمده , کلي , جسمي , اساسي , اصولي , مناسب , مقتضي , مربوط , جسم , ماده , چيز , کالا , جنس ,
مادهفرهنگ مترادف و متضاد۱. جرم، هیولی ۲. اصل، مایه، ریشه، علت، سبب ۳. انثی، لاج، لاس، ماچه، مادینه، مونث، حیوان بچهزا ۴. بند، فصل ۵. آب، پیله، دمل ≠ ذکور ۶. امر، موضوع
اورهلغتنامه دهخدااوره . [ رِ ] (فرانسوی ، اِ) به اصطلاح کیمیا، ماده ای است بی رنگ و بی بو و طعمش شبیه به طعم شوره که در بول تولید میگردد و چون با اکسیژن ترکیب یابد تولید اسید او
نوکلئوپلاسملغتنامه دهخدانوکلئوپلاسم . [ ل ِ ءُ ] (فرانسوی ، اِ) در طبیعی ، ماده ٔ پروتئیدی موسوم به شیره ٔ هسته که در داخل هسته ٔ سلول های موجودات زنده قرار دارد و دارای غلظت زیاد و نز
تبلغتنامه دهخداتب . [ ت َ ] (اِ) در اوستا «تفنو» ، خونساری «ته » ، دزفولی «تو» ، طبری «تو» ، گیلکی «تب » ، فریزندی «تو» ، یرنی «تئو» ، نطنزی «تو» ، سمنانی و لاسگردی «تو» ، سنگ
امولسیونلغتنامه دهخداامولسیون . [ اِ یُن ْ ] (فرانسوی ، اِ) در اصطلاح دواسازی ، هر داروی مرکب مایع و شیرمانندی که جهت آشامیدن مریض ترتیب دهند. (ناظم الاطباء). اگر دانه های روغن دار
پادبَرantiporterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پروتئین ناقل غشایی که دو ماده را بهطور همزمان و در جهت مخالف هم از خلال غشا عبور میدهد