مادربختنلغتنامه دهخدامادربختن . [ دَ ب ِ خ ُ ت َ ] (ص مرکب )مادربه ختن . مادربخطا. توضیح اینکه این ترکیب را به مقابله ٔ مادر بخطا ساخته اند چه خطا علاوه بر معنی خودبمعنی سرزمینی خاص
مادردختلغتنامه دهخدامادردخت . [ دَ دُ ] (اِ مرکب ) تودری را گویند و آن تخمی باشد ریزه و آنرا در صفاهان قدومه خوانند. خوردن آن قوت باه دهد. (برهان ) (آنندراج ). تودری . (ناظم الاطبا
مادرغرلغتنامه دهخدامادرغر. [ دَ غ َ ] (ص مرکب ) آنکه مادرش تباهکار است . حرامزاده . فرزند زنا. (فرهنگ فارسی معین ) : تا بدین گرز گران کوبم سرش آن سر بیدانش مادرغرش . مولوی .گفت من
ترازو شدنلغتنامه دهخداترازو شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از برابر شدن دو غنیم باشد در شجاعت و زور. (برهان ). برابر و مقابل شدن دوغنیم چنانکه هیچ یک بر دیگری غلبه نکند و ظفر
مادردختلغتنامه دهخدامادردخت . [ دَ دُ ] (اِ مرکب ) تودری را گویند و آن تخمی باشد ریزه و آنرا در صفاهان قدومه خوانند. خوردن آن قوت باه دهد. (برهان ) (آنندراج ). تودری . (ناظم الاطبا