مادةدیکشنری عربی به فارسیفقره , اقلا م , رقم , تکه , قطعه خبري , بخش , مادي , جسماني , مهم , عمده , کلي , جسمي , اساسي , اصولي , مناسب , مقتضي , مربوط , جسم , ماده , چيز , کالا , جنس ,
مادةلغتنامه دهخدامادة. [ مادْ دَ ] (ع اِ) (از «م دد») افزونی پیوسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از غیاث ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، مواد. (ناظم الاطباء). ماده . ماد
معدةلغتنامه دهخدامعدة. [ م ُ ع ِدْ دَ ] (ع ص ) تأنیث مُعِدّ. رجوع به معد شود. || (اصطلاح فلسفی ) رجوع به ترکیب علل معده ذیل علل و معدات شود.
مادهفرهنگ مترادف و متضاد۱. جرم، هیولی ۲. اصل، مایه، ریشه، علت، سبب ۳. انثی، لاج، لاس، ماچه، مادینه، مونث، حیوان بچهزا ۴. بند، فصل ۵. آب، پیله، دمل ≠ ذکور ۶. امر، موضوع