مابقیلغتنامه دهخدامابقی . [ ب َ ] (ع اِ مرکب ) مانده . بقیه . برجای مانده . تتمه . آنچه برجایست . باقیمانده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گروهی رااز آن شیران جنگی بکشت و مابقی
مأقیلغتنامه دهخدامأقی . [ م َءْ قا ] (ع اِ) کنج درونی چشم متصل به بینی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماق و مأق شود.
ماقیلغتنامه دهخداماقی . (ع اِ) کنج چشم متصل بینی یا پیش چشم یا دنباله ٔآن . (از منتهی الارب ). کنج درونی چشم متصل به بینی . ج ، مواقی و مآقی . (ناظم الاطباء). گوشه ٔ چشم که به ط
مابقالغتنامه دهخدامابقا. [ ب َ ] (ع اِ مرکب ) مابقی . آنچه از چیزی باقی مانده باشد. || بمعنی پس خورده نیز مستعمل است . (غیاث ). رجوع به مابقی شود.
غنشوشلغتنامه دهخداغنشوش . [ غ ُ ] (ع اِ) باقی مانده از مال . یقال : مابقی من ابله غنشوش ؛ ای بقیة. و ما له غنشوش ؛ ای شی ٔ. یا عنشوش به عین مهمله است . (از منتهی الارب ) (آنندراج
ممالطةلغتنامه دهخداممالطة. [ م ُ ل َ طَ ] (ع مص ) یک مصراع شعر گفتن و مابقی را دیگری تمام کردن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بیعانهلغتنامه دهخدابیعانه . [ ب َ / ب ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) (از: بیع عربی + َانه ٔ فارسی ) پول کمی که در هنگام خرید متاعی دهند تا پس از تحویل گرفتن متاع مابقی پول را بدهند. سبغ
پامیرلغتنامه دهخداپامیر. (اِخ ) ناحیه ٔ کوهستانی بسیار مرتفع آسیای مرکزی و در جغرافیا بدو نام «بام دنیا» داده اند هرچند که در خور این نام نیست . قسمت اعظم این سرزمین متعلق به روس