مؤثرلغتنامه دهخدامؤثر. [ م ُ ءَث ْ ث َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تأثیر. اثر کرده شده . قبول اثر و نشان نموده . (ناظم الاطباء). رجوع به تأثیر شود.
مؤثرلغتنامه دهخدامؤثر. [ م ُ ءَث ْ ث ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأثیر. گذارنده ٔ اثر و نشان . (از منتهی الارب ). اثر و نشان گذارنده . (آنندراج ). اثرکننده و در چیزی اثر و نشان گذ
مؤثرلغتنامه دهخدامؤثر.[ م ُءْ ث ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ایثار. (از منتهی الارب ). رجوع به ایثار شود. (از منتهی الارب ، ماده ٔ اث ر). برگزیننده . (ناظم الاطباء). آن که فایده و س
مؤسرلغتنامه دهخدامؤسر. [ م ُ ءَس ْ س ِ ] (ع ص ) آنکه می بندد و اسیر می کند. || آنکه شکنجه می کند اسیر را. (ناظم الاطباء).
موثردیکشنری فارسی به عربیبشکل مباشر , ثقيل , رائع , شغال , صحيح , ضرب , عاطفي , عنيف , فعال , کفوء , مدهش , مشارک
موثرفرهنگ مترادف و متضاد۱. اثربخش، اثرگذار، تاثیرگذار، ثمربخش، جایگیر، سودبخش، کارآ، کارگر، گیرا، مثمر، مفید، نافذ، نافع، نتیجهبخش ۲. عامل، کاری ۳. دخیل نقشپرداز ≠ بیاثر
leveragesدیکشنری انگلیسی به فارسیاهرم ها، قدرت نفوذ، نیرو، وسیله نفوذ، شیوه بکار بردن اهرم، کار اهرم، دستگاه اهرمی