مأکوللغتنامه دهخدامأکول . [ م َءْ ] (ع ص ) خورده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (از اقرب الموارد) : فجعلهم کعصف مأکول . (قرآن 5/105).جمله عالم آکل و مأ
مأکولفرهنگ انتشارات معین(مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) خورده شده . 2 - (ص .) قابل خوردن . 3 - خوشمزه ، لذیذ.
ماکوللغتنامه دهخداماکول . (ص ) گلوبنده و مردی قوی اندام و کارکن باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 316). به معنی شکم خواره و پرخور هم آمده است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) : قلیه کردم
ماکولفرهنگ مترادف و متضاد۱. خوراکی ۲. خوردنی، قابل خوردن ≠ مشروب، اشربه، نوشیدنی، آشامیدنی، قابل نوشیدن
مَّأْکُولٍفرهنگ واژگان قرآنخورده شده (عصف ماکول به معناي برگ زراعتي ، مثل گندم است که دانههايش را خورده باشند ، و نيز به معناي پوست زراعتي است مانند غلاف نخود و لوبيا ، که دانهاش را خورد
مأکولاتلغتنامه دهخدامأکولات . [ م َءْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مأکولة (مؤنث مأکول ). خوردنیها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خوردنیها و چیزهای قابل خوردن . (ناظم الاطباء). و رجوع به مأ
مأکولةلغتنامه دهخدامأکولة. [ م َءْ ل َ ] (ع ص ) مؤنث مأکول .رجوع به مأکول و مأکولات شود. || خورده شده . پوسیده (در دندان ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صورا اذا وضع علی الم
طین مأکوللغتنامه دهخداطین مأکول . [ ن ِ م َءْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گِلی که بعضی از آدمیان او را بخورند او را به تازی طین مأکول گویند. خاصیت او آنست که مزاج را تباه کند، در قصب
مَّأْکُولٍفرهنگ واژگان قرآنخورده شده (عصف ماکول به معناي برگ زراعتي ، مثل گندم است که دانههايش را خورده باشند ، و نيز به معناي پوست زراعتي است مانند غلاف نخود و لوبيا ، که دانهاش را خورد
مأکولاتلغتنامه دهخدامأکولات . [ م َءْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مأکولة (مؤنث مأکول ). خوردنیها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خوردنیها و چیزهای قابل خوردن . (ناظم الاطباء). و رجوع به مأ
مأکولةلغتنامه دهخدامأکولة. [ م َءْ ل َ ] (ع ص ) مؤنث مأکول .رجوع به مأکول و مأکولات شود. || خورده شده . پوسیده (در دندان ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صورا اذا وضع علی الم