حسن لیموییلغتنامه دهخداحسن لیمویی . [ح ُ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسن زرد که به سرخی زند و در عرف هند آن را چنپک بزن گویند : گر نگین نیست نگین دان طلا را عشق است حسن لیمویی آن آی
رنگ لیموییلغتنامه دهخدارنگ لیمویی . [ رَ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رنگ سفیدی که به زردی زند. (آنندراج ) (بهار عجم ) : چهره ام دور از بهار خطش شد خزان همچو رنگ لیمویی . مفید بلخی (
gladdenدیکشنری انگلیسی به فارسیخوشحالم، خوشحال کردن، خوشحالی کردن، خوشنود کردن، خرسند کردن، شاد شدن، خوشی دادن، خشنود ساختن، مشعوف ساختن
gladdensدیکشنری انگلیسی به فارسیخوشحالم، خوشحال کردن، خوشحالی کردن، خوشنود کردن، خرسند کردن، شاد شدن، خوشی دادن، خشنود ساختن، مشعوف ساختن