لیمهلغتنامه دهخدالیمه . [ ] (اِ) چرک . (آنندراج ).- لیمه ٔ گوش ؛ چرک گوش . (آنندراج ).|| کفش چرکناک از چرم دباغت ناکرده . (آنندراج ).
لیمهلغتنامه دهخدالیمه . [ م ِ ] (اِخ ) از یاران اسکندر مقدونی . کنت کورث نام وی را تیمه نوشته است . (ایران باستان ج 2 ص 1838).
لیمةلغتنامه دهخدالیمة. [ ] (اِخ ) حصنی است در کوه های صبر به یمن از اعمال تعز. (از معجم البلدان ). || دهی است به ساحل دریای عمان . (منتهی الارب ).
لقمه چپگویش تهرانیلقمه چپ کردن، درشت، لقمهای که با کف دست برمیچینند (چپ= کف دست) چپکی زدن= با کف دست ضربه زدن
لیمةلغتنامه دهخدالیمة. [ ] (اِخ ) حصنی است در کوه های صبر به یمن از اعمال تعز. (از معجم البلدان ). || دهی است به ساحل دریای عمان . (منتهی الارب ).