لیلنجلغتنامه دهخدالیلنج . [ لی ل َ] (اِ) لیلج . نیلج . نیله . لیلنگ . به معنی لیج است که نیل باشد و به آن چیزها رنگ کنند. (برهان ). ابوریحان در صیدنه آرد: «لس » گوید نیل را گویند
لیانجللغتنامه دهخدالیانجل . [ ل َ ج ] (اِخ ) این کلمه بدون شرح در معجم البلدان چ مصر آمده و ظاهراً نام موضعی باشد.
لیلاجلغتنامه دهخدالیلاج . [ ل َ ] (اِخ ) لجلاج . مقامری مَثلی . مصحف لجلاج . بنابر مشهور نام واضع شطرنج و صحیح واضع نرد. (آنندراج ) : همچو فرزین کجرو است و رخ سیه بر نطع شاه آنکه
لیلجلغتنامه دهخدالیلج . [ لی ل َ ] (اِ) به معنی نیلج است که به فارسی نیله گویند و آن عصاره ٔ نیل است که بدان چیزها رنگ کنند. (برهان ). لیلنج . (آنندراج ).صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی
لیلنگلغتنامه دهخدالیلنگ . [ لی ل َ ] (اِ) لیلنج . نیلج . لیلج . نیله . نیل . صاحب آنندراج گوید: اصل در آن نیل رنگ بوده ، لام و جیم تبدیل یافته اند، چنانچه لیلوپل . (آنندراج ). رج
لیلجلغتنامه دهخدالیلج . [ لی ل َ ] (اِ) به معنی نیلج است که به فارسی نیله گویند و آن عصاره ٔ نیل است که بدان چیزها رنگ کنند. (برهان ). لیلنج . (آنندراج ).صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی
لیانجللغتنامه دهخدالیانجل . [ ل َ ج ] (اِخ ) این کلمه بدون شرح در معجم البلدان چ مصر آمده و ظاهراً نام موضعی باشد.