لیف دانلغتنامه دهخدالیف دان . (اِ مرکب ) دوات مرکب خوش نویسان را گویند و دوات شنجرف و صدف را نیز گفته اند. (آنندراج ).لیفه دان . و رجوع به لیقه ، لیفه دان و لیقه دان شود.
لیفه دانلغتنامه دهخدالیفه دان . [ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) دوات مرکب خوش نویسان را گویند و دوات شنجرف و صدف شنجرف را نیز گفته اند. (برهان ). لیف دان . و ظاهراً کلمه مصحف لیقه دان است
لیقدانلغتنامه دهخدالیقدان . (اِ مرکب ) دوات که مرکب و گاهی شنجرف در آن کرده نویسند : صحف مینا را ده آیتها گزارش کرده شب از شفق شنگرف و از مه لیقدان انگیخته .خاقانی .
کرخای لیدانلغتنامه دهخداکرخای لیدان . [ ک َ ی ِ ] (اِخ ) نامی است که سریانیان به شهر «ایران آسان کرد کواذ» دهند. این شهر را قباد در خوزستان بنا نهاد و غالباً آن را با شهر ایران خوره شا
لیفه دانلغتنامه دهخدالیفه دان . [ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) دوات مرکب خوش نویسان را گویند و دوات شنجرف و صدف شنجرف را نیز گفته اند. (برهان ). لیف دان . و ظاهراً کلمه مصحف لیقه دان است
حالفلغتنامه دهخداحالف . [ ل ِ ] (اِخ ) (مبادله کردن ) مکانی باشد در مرز و بوم نفتالی (یوشع 19:33) و فاندافلد آنرا بیت لیف دانسته است لکن کلارک گمان میبرد که همان محلی است که به
ریزهپنبهlinterواژههای مصوب فرهنگستانلیف کوتاه متصل به دانۀ پنبه که از پنبۀ پاکشده و در طی فرایند پنبهپاککنی به دست میآید
شریطلغتنامه دهخداشریط. [ ش َ ] (ع اِ) ریسمان از لیف خرماتافته جهت تخت و مانند آن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رسن . (مهذب الاسماء). شریت .
لوترالغتنامه دهخدالوترا. [ ت َ ] (اِ) لوتر. (برهان ). لوتره . لهجه . شکسته ٔ زبانی . رُطینی . زبانی بود که دو کس با هم قرار داده باشند که چون با هم سخن کنند دیگری نفهمد و آن را ز