لرز کردنلغتنامه دهخدالرز کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لرزیدن از سرما. مرتعش شدن بدن از سرما یا تب . نوبه کردن .
لیت کردنلغتنامه دهخدالیت کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) له کردن . با دست فشار دادن میوه ای را تا له شود و آب افتد چون دانه ٔ انگوری . بسیار پختن موادی چون بادنجان و کدو و بامیه چنانکه
روان کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل کردن، صاف کردن▼، روغن زدن، لیز کردن، چرب کردن، مالاندن، پولیش زدن (کردن)، پرداخت کردن، ساییدن
نرم کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی عل] نرم کردن تسکین دادن، ملایم کردن تخفیف دادن [درد] رسیده کردن، آماده کردن چرب کردن، مالیدن، روغنزدن، لیز کردن آب زدن، نم کردن
آسان کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ن کردن، تسهیل کردن روان کردن، روغن زدن، لیز کردن توضیح دادن، تفسیر کردن
درخشان کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ن کردن، براق کردن، جلادادن، صیقلی کردن، واکس زدن، روشن کردن، تشعشع کردن، چرب کردن، لیز کردن، روان کردن