لزقلغتنامه دهخدالزق . [ ل ِ ] (ع ص ) (چنانکه لصق و لزج معرب لیز است ) ملاصق و قریب به پهلو. یقال فلان لزقی و یلزقی ؛ ای بجنبی . و داره لزق داری ؛ ای ملاصق . (منتهی الارب ).
لیز و ویلیزلغتنامه دهخدالیز و ویلیز. [ زُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بسیار لزج . سخت لزج ، چنانکه هندوانه ٔ زمستان بر او گذشته . لزج کریه منظر مانند درون هندوانه ٔ فاسد شده در آخر زمستان .
لیزلغتنامه دهخدالیز. (ص ) نسو. لغزان . املس . لغزناک . سخت هموار. مانند مرمری تراشیده و بر زمین نصب کرده که پای رونده بر آن لغزد. لغزاننده ، چنانکه زمین یخ بسته . لغزنده و نرم
لزجلغتنامه دهخدالزج . [ ل َ زِ ] (معرب ، ص ) (معرّب از لیز فارسی )لیز . لغزان . || چسبنده . چسبان . (منتهی الارب ). چسبناک . دوسگن . هر چیزی که قبول امتداد کند. علک . (منتهی ال
لغزانلغتنامه دهخدالغزان . [ ل َ ] (نف ) لخشان . لغزنده . لیز. در حال لغزیدن . اَملس . نسو. نسود. عَثور. لزج . لَجز. قرقر. زُهلول . (منتهی الارب ) : آب کندی دور و بس تاریک جای لغز