لیتلغتنامه دهخدالیت . (ص ) لِه ، چنانکه دانه ٔ انگوری بر اثر فشار یا بادنجان و کدو و بامیه بر اثر پختن بسیار.
لیتلغتنامه دهخدالیت . (ع اِ) یک سوی گردن و یک سوی روی و هما لیتان . (منتهی الارب ). صفحه ٔ عنق . آنجا که دو گوش بدان رسد از گردن . (مهذب الاسماء).
لیتلغتنامه دهخدالیت . [ ل َ ] (ع مص ) بازداشتن کسی را. برگردانیدن از آهنگ وی . (منتهی الارب ). بازداشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || کم کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر) (ترجمان القرآن ).
لیتلغتنامه دهخدالیت . [ ل َ ت َ ] (ع ق ) کاشکی . (منتهی الارب ). کاچکی . (ترجمان القرآن ). کاش . ای کاش . کلمه ای است که به وقت آرزوی چیزی گویند. به فارسی ترجمه ٔ آن کاشکی باشد و بعضی نوشته اند که لیت برای آرزوی چیزی است که حصول آن ناممکن باشد بخلاف لعل که برای آرزوی چیزی است که حصول آن ممکن
جایمان لَتیprovenience lotواژههای مصوب فرهنگستانکوچکترین واحد فضایی در تعیین جایمان و ثبت و ضبط دادههای دوبعدی برای یافتههای سطحی و سهبعدی برای یافتههای کاوش
لت لتلغتنامه دهخدالت لت . [ ل َ ل َ ] (ص مرکب ) لخت لخت . پاره پاره : جغد که با باز و با کلنگان پردبشکندش پر و مرز گردد لت لت . عسجدی . ... دارد چو... خواجه ش لت لت ریشی دارد چو ماله آلوده به بت .عماره
لیتالغتنامه دهخدالیتا. (اِخ ) ده کوچکی از بخش افجه ٔ شهرستان تهران . دارای 42 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
لیترلغتنامه دهخدالیتر. (فرانسوی ، اِ) واحد حجم و اندازه گرفتن مایعات و آن معادل هزار گرم آب خالص چهار درجه حرارت است و هم معادل است با سه گره مکعب و نصف .
لیترلغتنامه دهخدالیتر. [ ] (اِ) و طعام همه ٔ این ناحیت [گیلان ] لیتر است و برنج و ماهی . (حدود العالم چ تهران ص 88).و رجوع به حدود العالم ترجمه ٔ مینورسکی ص 137 شود.
لیترهلغتنامه دهخدالیتره . [ رِ ] (اِخ ) اِمیل . زبان شناس و فیلسوف فرانسوی ، مولد پاریس (1801-1881 م .). مؤلف لغت نامه ٔ مشهور فرانسه .
لیت شدنلغتنامه دهخدالیت شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) له شدن . آب افتادن میوه ای بر اثر فشار، چنانکه به حد اضمحلال برسد. به لزجی گرائیدن بر اثر فشار یا پختن .
لیت شعریلغتنامه دهخدالیت شعری . [ ل َ ت َ ش ِ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) کاش میدانستم . کاشکی دانستمی . ای کاش دانستمی : الا لیت شعری و لیت الطیر تخبرنی ما کان بین علی و ابن عفانا.
لیت کردنلغتنامه دهخدالیت کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) له کردن . با دست فشار دادن میوه ای را تا له شود و آب افتد چون دانه ٔ انگوری . بسیار پختن موادی چون بادنجان و کدو و بامیه چنانکه به لزجی گراید.
لیت و لعللغتنامه دهخدالیت و لعل . [ ل َ ت َ وُ ل َ ع َ ل ل َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اگر مگر. کاشکی و شاید: با هزار لیت و لعل فلان کار بکرد؛ با اگر مگر بسیار...- به لیت و لعل ؛ به کاشکی و شاید.- به لیت و لعل گذرانیدن ؛ با اظهار شک و تردید
لیت و لیوهلغتنامه دهخدالیت و لیوه . [ ت ُ لی وَ / وِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول مردم قزوین ، لوس . ننر.
ملیتلغتنامه دهخداملیت . [ م ِل ْ لی ] (ع اِ) برگ مرخ یا غلاف بار آن . (منتهی الارب ). برگ درخت مرخ . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
غولیتلغتنامه دهخداغولیت . (اِخ ) فم الواد. شهری و بندری در تونس است و 5000 تن سکنه دارد. رجوع به گولت و اعلام المنجد شود.
خجلیتلغتنامه دهخداخجلیت . [خ َ ج ِ لی ی َ ] (مص جعلی ، اِمص ) حیا. شرم . شرمندگی . (ناظم الاطباء). ظاهراً مصدر جعلی است که فارسی زبانان از خجلی با اضافه کردن یاء و تاء مصدری ساخته اند.