لک لکلغتنامه دهخدالک لک . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی مرکز دهستان بهمئی گرمسیر بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان ، واقع در 42000گزی خاور شوسه ٔ جایزان به آغاجاری . دشت ، گرمسیرو مالاریائی
لکلکلغتنامه دهخدالکلک . [ ل َ ل َ ] (اِ) لک لک . لقلق . ابوحدیج . قعقع. (منتهی الارب ). لقلاق . مرغی است حرام گوشت و از جمله ٔ طیور وحشی است . طائر آبی است .(غیاث ). زاغور. فالر
لکلکلغتنامه دهخدالکلک . [ ل َ ل َ ] (اِ) سخنان هرزه و یاوه و مانند فریاد لکلک . (برهان ) (آنندراج ). لکلکه : بس کن ای لکلک بیهوده ز گفتار تهی تا سخنها همه از جان مطهر گویند.مولو
لکلکلغتنامه دهخدالکلک . [ ل ِ ل ِ ] (اِ) چوبکی باشد که بر دول آسیا به عنوانی نصب کنند که چون آسیا به گردش آید سر آن چوب حرکت کند و به دول خورد و دول را بجنباند و دانه به تندی در
لکلکفرهنگ انتشارات معین(لِ لِ) (اِ.) = لکلکه : چوبکی است که بر دول آسیا طوری نصب کنند که چون آسیا به گردش درآید، سر آن چوب حرکت کند و به دول خورد و دول را بجنباند و دانه به تندی در گل