لک زدهلغتنامه دهخدالک زده . [ ل َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از لک زدن . لک دار. رجوع به لک زدن شود.
لک زدنلغتنامه دهخدالک زدن . [ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نقطه یا نقطه نقطه رنگ رسیدگی در انگور و خرما و جز آن پدید آمدن ، و عرب لک زدن خرما را توکیت گوید. رسیدن و پخته شدن نقطه ای از
زدهلغتنامه دهخدازده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف )بمعنی خورده باشد که از چیزی خوردن است . (برهان ). خورده شده . (آنندراج ). خورده . (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔمنیری ). بمعنی خورده آمده
دالیةلغتنامه دهخدادالیة. [ ی َ ] (ع اِ) دولاب . (منتهی الارب ). دولاب که بگاو گردد. (مهذب الاسماء). قسمی آلت آبیاری . (مفاتیح العلوم ). چرخ آب . چرخ آب کش . چرخ آبی که بدست کشند