لکه موزیلغتنامه دهخدالکه موزی . [ ل َ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی میان محمودآباد و تلیکسر مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 32).
لکهدیکشنری فارسی به انگلیسیblemish, blot, blur, discoloration, fleck, Mark, slur, smear, smirch, smudge, smut, soil, speck, speckle, splash, splotch, spot, stain, stigma, taint, tarnish,
اسیدلغتنامه دهخدااسید. [ اَ ] (فرانسوی ، اِ) (از لاتینی ِاَسیدوس ، ترش ) (اصطلاح شیمی ) حاصل ترکیب جسم مفردی را با ئیدرژن اسید نامند. و این مرکب دارای طعمی گزنده و اغلب ترش است
دیزهلغتنامه دهخدادیزه . [ زَ / زِ ] (ص ، اِ) رنگ و لون سیاه . (برهان ). || رنگی میان دو رنگ . رنگی غیرخالص . معرب آن دیزج است . (فیروز آبادی ). رنگ شبرنگ .(ناظم الاطباء) (منتهی
چیلغتنامه دهخداچی . (ترکی ، پسوند) در ترکی پسوند نسبت شغلی است و دارنده و متصدی معنی میدهد چون در آخر کلمه درآید به معنی «گر» و «کار» فارسی باشد و گویا همان است که ما در گوانج
دفلغتنامه دهخدادف . [ دَ ] (اِ) چنبری که پوستی بر آن کشند و قوالان نوازند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). چنبری باشد که پوستی بر آن چسبانند و قوالان نوازند. (از برهان ). نام س
باشیلغتنامه دهخداباشی . (ترکی ، ص نسبی ) مرکب از باش بمعنی سر و «ی » نسبت ، بمعنی مقدم و رئیس . وآن بیشتر در ترکیبات بکار رود. سردار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رئیس . مدیر. (نا