لکهنلغتنامه دهخدالکهن . [ ل َ هََ ] (اِ) صومی که بت پرستان از برای احترام بت دارند و به اعتقاد ایشان که این روزه داشتن ایشان را فربه و قوی جثه کند. سنائی مؤید این اعتقاد گوید : گر همی لکهنت کند فربه سیر خوردن ترا ز لکهن به . سنائی .<b
لکهنفرهنگ فارسی عمیدروزهای که هندوها میگیرند: ◻︎ الا تا مؤمنان گیرند روزه / الا تا هندوان گیرند لکهن (منوچهری: ۸۸).
گلیکژنلغتنامه دهخداگلیکژن . [ گْلی / گ ِ ک ُ ژِ ] (فرانسوی ، اِ) که یا در سیتوپلاسم پراکنده اند و یا اینکه بشکل تکه های دراز و یا گویچه مانند جمع گشته اند معرف لوگول (یدی که در یدور پتاسیم حل گشته است ) آنرا به رنگ قهوه ای ملون میسازد. (جانورشناسی عمومی تألیف
لاکنلغتنامه دهخدالاکن . [ ک َ ] (اِخ ) به معنی لاشکن است و آن کوهی باشد نزدیک به ملک روس . (آنندراج )؟
لاکنلغتنامه دهخدالاکن . [ ک ِ ] (اِخ ) نام قدیم بخشی از بلژیک در ایالت برابان که در سال 1921 م . به بروکسل منضم شد.
لکهنوتیلغتنامه دهخدالکهنوتی . [ ل َ هََ ] (اِخ ) در زمانه ٔ سابق شهری بوده است در اقصای شرقیه ملک بنگاله و بعضی نوشته اند که نام ملک گورکهه که ولایتی است از بنگاله . (غیاث ).
راغب لکهنویلغتنامه دهخداراغب لکهنوی . [ غ ِ ب ِ ل َ هََ ن َ ] (اِخ ) میرزا سبحان قلی بیگ متخلص و معروف به راغب لکهنوی ، از دوستان سعادتیار «رنگین » بوده است . مؤلف روز روشن در ص 235 از وی شعری آرد و گوید که او غیر از «راغب لکهنوی » شاعر،شاگرد علی محمد باقر منیر بود
حسن لکهنویلغتنامه دهخداحسن لکهنوی . [ ح َ س َ ن ِ ل َ هََ ن َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن غیاث الدین . شاعر فارسی زبان هند و از نوادگان قطب الدین مودود چشتی است . (ذریعه ج 9 ص 245).
لنگنلغتنامه دهخدالنگن . [ ل َ گ َ ] (اِ) لنکن . (برهان ). مصحف لنگهن . (حاشیه ٔ برهان ). گرسنگی و فاقه و روزه باشد که هندوان موافق آئین و کیش و ملت خود بجای آورند. (آنندراج ). لکهن : گر ترا لنگنت کند فربه سیر خوردن ترا ز لنگن به .سنائی (از
ساده کردنلغتنامه دهخداساده کردن . [ دَ/ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را از چیزی جدا کردن وپاک کردن مثلا طلا را از نقره و عسل را از موم . (شعوری ج 2 ورق 719). || پاک کردن : <
ارسلغتنامه دهخداارس . [ اُ ] (اِ) سرو کوهی . (جهانگیری ) (آنندراج ). شعوری بکسر راء آورده گوید: درخت آراج و بعضی فرهنگ ها درخت چنار نوشته اند. (شعوری ).گونه ایست از سرو کوهی که آنرا به خراسان اُرس نامند و در جاده ٔ چالوس وگچسر هورَس گویند و در نوده بنام اَورَس مشهور است و در منجیل اَربس
زنخلغتنامه دهخدازنخ . [ زَ ن َ ] (اِ) معروف است و آن را زنخدان هم گویند و به عربی ذقن خوانند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) ذقن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). چانه و ذقن و آن جزء از صورت که واقع در زیر دهان می باشد. زنخدان و مغاک چانه . (ناظم الاطباء). فرود لب فرودین که
مویلغتنامه دهخداموی . (اِ) مو. رشته های باریک و نازک که بر روی پوست بدن برخی از جانداران پستاندار و از جمله انسان به وضع و کیفیت مختلف می روید و در عمق پوست ریشه و پیاز دارد. مو. شَعر. (دهار) (منتهی الارب ). صفر. طمحرة.(منتهی الارب ) : اگر موی را بسوزانند در قوت مانند
لکهنوتیلغتنامه دهخدالکهنوتی . [ ل َ هََ ] (اِخ ) در زمانه ٔ سابق شهری بوده است در اقصای شرقیه ملک بنگاله و بعضی نوشته اند که نام ملک گورکهه که ولایتی است از بنگاله . (غیاث ).