لکدلغتنامه دهخدالکد. [ ل َ ک َ ] (اِ) ارده ٔ کنجد. (دهار)ارده . آرده . آرد کنجده ٔ سپید. آس کرده ٔ کنجد سفید.
لکدلغتنامه دهخدالکد. [ ل َ ] (ع مص ) به دست زدن کسی را. || دور کردن کسی را. || راندن (منتهی الارب ). || خود را به روی کسی یا چیزی افکندن . (دزی ).
لکدلغتنامه دهخدالکد. [ ل َ ک َ ] (ع مص ) چسبیدن چرک و ریم بر چیزی و لازم گردیدن . (منتهی الارب ). شوخ گرفتن در جای . (تاج المصادر). چرک چسبیدن بجایی . (منتخب اللغات ).
لکدیبلغتنامه دهخدالکدیب . [ ل َ ک ِ ] (اِخ ) لک . نام مجمعالجزائری در بحر عمان واقع در سیصدهزارگزی ساحل جنوب غربی از هندوستان . میان ده دقیقه و 14 ثانیه عرض شمالی و 20 دقیقه و 69
لکدیبلغتنامه دهخدالکدیب . [ ل َ ک ِ ] (اِخ ) لک . نام مجمعالجزائری در بحر عمان واقع در سیصدهزارگزی ساحل جنوب غربی از هندوستان . میان ده دقیقه و 14 ثانیه عرض شمالی و 20 دقیقه و 69
ارده ٔ کنجدلغتنامه دهخداارده ٔ کنجد. [ اَ دَ / دِ ی ِ ک ُ ج ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) مالیده ای است از کنجد که با رطب و دوشاب خورند. (شمس اللغات ). لکد. (دهار). حلواارده : فصل تاسع ق