لکالغتنامه دهخدالکا. [ ل َ ] (اِ) رنگ لاک و آن رنگی باشد سرخ که در هندوستان سازند و با ثفل آن کارد و شمشیر را در دسته محکم کنند. (برهان ). لاک . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوان
لکالغتنامه دهخدالکا. [ ل َ] (اِ) لخا. کفش . لالکا. پای افزار. لخه : کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی ساخته پایکها را ز لکا موزگکی . منوچهری .حب علی ز رضوان بر سر نهدت تاج
لکعلغتنامه دهخدالکع. [ل َ ] (ع مص ) گزیدن مار و کژدم . || خوردن . || نوشیدن . || سر زدن بره پستان مادر را در وقت شیر مکیدن . (منتهی الارب ). || سستی کردن . تأخر .
لک ءلغتنامه دهخدالک ء. [ ل َک ْءْ ] (ع مص ) زدن کسی را. || حق کسی را به وی دادن . || بر زمین افکندن کسی را. (منتهی الارب ).
لکعلغتنامه دهخدالکع. [ ل َ ک َ / ل َ ] (ع مص ) چسبیدن چرک بر چیزی و لازم شدن . (منتهی الارب ). شوخ گرفتن بر چیزی . (تاج المصادر). چرک چفسیدن بر اندام . لکد. || لکاعة. ناکس گردی
لکعلغتنامه دهخدالکع. [ ل ُ ک َ ] (ع ص ، اِ) ناکس . بنده ٔ نفس خوار. || بنده . || گول . || اسب . || آنکه متوجه گفتگو و جز آن نشود. || اسب کره . || خر کره . || کودک خرد. || ریم و
لکائیلغتنامه دهخدالکائی . [ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به لکا. || سرخی . رنگ سرخ . چه گل سرخ را لکا گویند. (برهان ) : ور تو حکیمی بیار صحبت معقول زرد مکن پیش من رخان لکایی .ناصرخسرو.
لکای خامlacواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رزین که حشرهای به نام لسیفر لکا (Laccifer lacca) بر شاخۀ درختان جنگلهای استوایی ترشح میکند