تاسن لادمی لونلغتنامه دهخداتاسن لادمی لون . [ س َ دُ ] (اِخ ) موضعی است از ایالت «رون » در ناحیه ٔ لیون ، دارای 6512 تن سکنه میباشد.
لومدیکشنری عربی به فارسیانتقاد , سرزنش , سرزنش کردن , عيب جويي , توبيخ , رسوايي , ننگ , عيب جويي کردن از , خوار کردن
لؤملغتنامه دهخدالؤم . [ ل ُءْم ْ ] (ع مص ) ناکس شدن . (زوزنی ). ناکس و فرومایه گردیدن . لأمة. ملأمة. (منتهی الارب ) : می بینم که کارهای زمانه روی به ادباردارد... اقوال پسندی
لؤملغتنامه دهخدالؤم . [ ل ُءْم ْ ] (ع اِمص ) ناکسی . || زفتی . خلاف کرم . (منتهی الارب ). دنائت . بخل . شُح .
اتیملغتنامه دهخدااتیم . [ اَ ی َ ] (ع ن تف ) منقادتر. رام تر. || خوارتر. ذلیل تر.- امثال : اَتْیَم ُ مِن المُرَقِّش ؛ یعنون المرقش الاصغر و کان متیّماً بفاطمة بنت المنذر الملک
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الصخری الخوارزمی ، مکنی به ابوالفضل . ابومحمد محمودبن ارسلان در تاریخ خوارزم گوید: او یکی از مفاخر خوارزم است و در اواخر سال 40
طمغاجلغتنامه دهخداطمغاج . [ طَ ] (اِخ ) حقیقت مسمای این کلمه به نحو یقین معین نشد ولی بطور تقریب معلوم است که طمغاج نام ناحیه یا شهری بوده در اقصی ترکستان شرقی در حدود چین یا در
لزوملغتنامه دهخدالزوم .[ ل ُ ] (ع مص ) لزم . لزام . لزمة. لزمان . پیوسته ماندن با کسی . لازم گردیدن وی را. (منتهی الارب ). ملازم بودن به چیزی . لازم بودن بچیزی . (منتخب اللغات )
لوح محفوظلغتنامه دهخدالوح محفوظ. [ ل َ ح ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قال اﷲ تعالی : فی لوح محفوظ، قیل هو لوح ما فی السماء و مکتوب مافیه و قیل انه من نور و قیل هو ام الکتاب و قیل