لولفرهنگ مترادف و متضاد۱. سرحال، سرخوش، سرمست، شوخچشم، ملنگ، نشئه ۲. خراب، طافح، مست ۳. قلم، لوله ۴. جنبش، حرکت، وول ۵. بیآزرم، بیحیا، بیشرم
لول خوردنلغتنامه دهخدالول خوردن . [ خوَرْ /خُرْ دَ ] (مص مرکب ) لولیدن . لول زدن : میان دست و پای مردم لول میخورد؛ میلولد. رجوع به لول زدن شود.
لول زدنلغتنامه دهخدالول زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) لولیدن . لول خوردن . جنبیدن در جای خویش ، چنانکه کرمهای خرد دراز سرخ در خشکی یا در آب . تَمَلمُل .