لوجلغتنامه دهخدالوج . (ص ) لوت . برهنه . عریان . (برهان ). || احول . لوچ : گوش کررا سخن شناس که دیددیده ٔ لوج راست بین که شنید.سنائی .
لوژفرهنگ انتشارات معین[ فر. ] (اِ.) گردونه ای کوچک که روی آن نشینند و در پیست های اسکی روی برف سر خورند.
لوژفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدستگاهی برای سُر خوردن روی برف و یخ که در پیستهای اسکی روی آن مینشینند.
لوجاءلغتنامه دهخدالوجاء. [ ل َ ] (ع اِ) شک و شبهه . یقال : ما فی صدری لوجاء و لاحوجاء و ما فیه حوجاء و لا لوجاء و لا حویجاء ولا لویجاء؛ یعنی نیست مرا حاجتی . (منتهی الارب ).
لوجلیلغتنامه دهخدالوجلی . [ ل َ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پیچرانلو از بخش باجگیران شهرستان قوچان ، واقع در 29هزارگزی جنوب باختری باجگیران و 21هزارگزی باختر راه شوسه ٔ عمومی قوچا
لوجاءلغتنامه دهخدالوجاء. [ ل َ ] (ع اِ) شک و شبهه . یقال : ما فی صدری لوجاء و لاحوجاء و ما فیه حوجاء و لا لوجاء و لا حویجاء ولا لویجاء؛ یعنی نیست مرا حاجتی . (منتهی الارب ).
لوجلیلغتنامه دهخدالوجلی . [ ل َ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پیچرانلو از بخش باجگیران شهرستان قوچان ، واقع در 29هزارگزی جنوب باختری باجگیران و 21هزارگزی باختر راه شوسه ٔ عمومی قوچا