لوالغتنامه دهخدالوا. [ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه قزوین و رشت ، میان پائین بازار رودبار و گنجه در 272هزارگزی تهران .
لوالغتنامه دهخدالوا. [ ل ِ ] (ع اِ) لِواء. رایت . عَلَم . درفش . رجوع به لواء شود : همانا که باشد مرا دستگیرخداوند تاج و لوا و سریر [ نبی ] . فردوسی .معتمد...عهد و منشور و لوا
لوافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پرچم؛ علم.۲. عَلمی که به نشانۀ حکومت از طرف پادشاهان برای کسی فرستاده میشد.
لوعلغتنامه دهخدالوع . [ ل َ ] (ع مص ) لَوعَة. سوختن دوستی دل کسی را و بیمار ساختن . (منتهی الارب ). اندوه و محبت عشق دل را بسوختن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || سوزش عشق . (منتخب