لهدیکشنری عربی به فارسیداشتن , دارا بودن , مالک بودن , ناگزير بودن , مجبور بودن , وادار کردن , باعث انجام کاري شدن , عقيده داشتن , دانستن , خوردن , صرف کردن , گذاشتن , کردن , رسيدن به
نُقَيِّضْ لَهُفرهنگ واژگان قرآنبر او مي گماريم - نزدش مي بريم (کلمه نقيض از مصدر تقييض است که هم به معناي تقدير است ، و هم چيزي را نزد چيزي بردن . مثلاً قيضه له يعني فلاني را نزد فلان کس آورد
له له زدنلغتنامه دهخداله له زدن . [ ل َه ْ ل َه ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) از تشنگی زبان را پی درپی و سریع از دهان برآوردن ، چنانکه سگان . لُهاث . نفس پیاپی کشیدن با بیرون کردن زبان پیاپی
رسولفرهنگ نامها(تلفظ: rasul) (عربی) پیغمبر [خدا] ؛ (در قدیم) آنکه از طرف کسی برای بردن پیغام فرستاده می شود ، پیک ، قاصد ؛ (در اعلام) رسول الله پیغمبر اسلام (ص).
اصاخةلغتنامه دهخدااصاخة. [ اِ خ َ ] (ع مص ) گوش داشتن . یقال : اصاخ له ؛ ای استمع. (منتهی الارب ). استماع و اصغاء. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). شنیدن و گوش داشتن . (آنندراج ). فا
کتک زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) بهروی کسی بلندکردن، له کردن، محکم زدن، کوبیدن، شاخ زدن، کله زدن، باسر زدن، ضربه زدن، لگدزدن، زور بهکار بردن