لهیبلغتنامه دهخدالهیب . [ ل َ ] (اِخ ) جایگاهی است در شعر افوه الاودی : و جرّد جمعها بیض ٌ خفاف علی جنبی بضارع فاللهیب .(از معجم البلدان ).
لهیبلغتنامه دهخدالهیب . [ ل َ ] (ع اِ) گرمی آتش یا شعله ٔ آن خالص از دود. (منتهی الارب ). زبانه ٔ آتش . (مهذب الاسماء).گرازه ٔ آتش (در تداول مردم قزوین ). آتش شعله زن . (غیاث ). زبانه زدن آتش . افروختن آتش . لَهب : خاطر از آب خضر و آتش موسی است زآنک هم ز آب الط
لهیبلغتنامه دهخدالهیب . [ ل ُ هََ ] (اِخ ) ابن مالک اللهبی ... قاله ابن مندة و حکی فیه ابوعمر لهب مکبرا و به جزم الرشاطی قال ابن مندة له خبر رواه عبداﷲبن محمد العدوی باسناد لایثبت و قال ابوعمر روی خبراً عجیباً فی الکهانة و اعلام النبوة و اورد العقیلی حدیثه قال اخبرنا عبداﷲبن احمد البلوی اخبرن
لبهمگاهیlip sync, lip synchronizationواژههای مصوب فرهنگستانانطباق صدای ضبطشده با حرکات لبها در تصویر، در هنگام ادای کلمات
لبگذاریembouchure (fr.), lip 1واژههای مصوب فرهنگستانروش گذاشتن دهان و لب بر روی برخی سازها بهخصوص فلوت و سازهای بادیِ زبانهدار و برنجی
تلهیبلغتنامه دهخداتلهیب . [ ت َ ] (ع مص )نیک برافروختن آتش را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلهب شود.