لهالغتنامه دهخدالها. [ ل َ ] (ع اِ) لهاة. (منتهی الارب ): فان اللها تفتح باللهی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281).
لحالغتنامه دهخدالحا. [ ل ُ ](اِخ ) لُحاء. رجوع به لُحاء (اِخ ) شود : چون گندنا ز روی زمین دشمنان دین سر برزدند از حد چین تا حد لحا.سوزنی .
لهعلغتنامه دهخدالهع. [ ل َ هََ ] (ع مص ) به هر یک انس گرفتن . || گستاخ شدن . || به تکلف فصیح شدن . || لب پیچیدن در سخن . (منتهی الارب ).
لَهَافرهنگ واژگان قرآنبراي آن (مؤنث) - براي آن (مؤنث)است - فقط براي آن(مؤنث) است (اگر در ابتداي جمله بيايد)
لهاةلغتنامه دهخدالهاة. [ ل َ ] (ع اِ) کام که گوشت پاره ای است آویخته در اقصای اعلای دهن . مابین منقطع اصل اللسان الی منقطع القلب . ج ، لها، لهوات ، لهیات ، لُهی ّ، لِهی ّ، لهاء.
لهاووریلغتنامه دهخدالهاووری . [ ل َوو ] (ص نسبی ) منسوب به لهاوور. لاهوری : چه خوش گفتا لهاووری به طوسی که مرگ خر بود سگ را عروسی .نظامی .