لندیدنلغتنامه دهخدالندیدن . [ ل ُ دی دَ ] (مص ) لندلند کردن . غر و غر کردن . غرغر کردن . لنده دادن . لنده زدن . نامفهوم کلماتی حاکی از ناخشنودی گفتن . ژکیدن . دندیدن . غرولند کردن
لندیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبا خود سخن گفتن از روی خشم و اوقاتتلخی؛ لندلند کردن؛ غرغر کردن: ◻︎ بر ضعیفی گیاه آن باد تند / رحم کرد ای دل تو از قوت ملند (مولوی: ۱۶۸).
بلملیدنلغتنامه دهخدابلملیدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص ) لندیدن . زیر لب آواز خواندن . || خشمگین شدن و آزرده شدن . || بی صبر شدن و بی طاقت گشتن . (ناظم الاطباء).
لندلغتنامه دهخدالند. [ ل ُ ] (اِمص ) اسم از لندیدن به معنی زیر لب سخن گفتن . ژکیدن و آهسته در زیر لب سخن گفتن از روی قهر و غضب و غصه . (برهان ). دندیدن . سخن کردن باشد از خشم و
لندهلغتنامه دهخدالنده .[ ل ُ دَ / دِ ] (اِمص ) اسم مصدر از لندیدن . لندش .- لُنده دادن (در تداول مردم شیراز) ؛ غرغر زدن . غرغر کردن . لندیدن .|| (اِ) سنده (در تداول مردم گناباد)
منگیدنلغتنامه دهخدامنگیدن . [ م َ دَ ] (مص ) لندیدن آهسته آهسته و زیر لب سخن گفتن باشد از روی قهر و غضب . (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). آهسته و زیر لب سخن گفتن . (فرهنگ ر