لنتبرلغتنامه دهخدالنتبر. [ ل َ ت َ ب َ ] (ص ) بسیارخواره و کاهل . (صحاح الفرس ) (فرهنگ اسدی نخجوانی ) : بر دل مکن مسلط گفتار هر لنتبرهرگز کجا پسندد افلاک جز ترا سر. شاکر بخاری .(
لتنبرلغتنامه دهخدالتنبر. [ ل َ تَم ْ ب َ ] (ص مرکب ) لتنبار. لت انبار. لتنبان . لت انبان . مردم شکم پرست و پرخور. (برهان ). بسیارخوار. (صحاح الفرس ). بسیارخواره . (لغت نامه ٔ اسد
لتنبرلغتنامه دهخدالتنبر. [ ل َ تَم ْ ب َ ] (ص مرکب ) لتنبار. لت انبار. لتنبان . لت انبان . مردم شکم پرست و پرخور. (برهان ). بسیارخوار. (صحاح الفرس ). بسیارخواره . (لغت نامه ٔ اسد
لنبرلغتنامه دهخدالنبر. [ لَم ْ ب َ ] (ص ) مردم قوی هیکل و فربه و گنده و ناهموار. (برهان ). فربه . چاق .صاحب انجمن آرا نویسد: مشتق از لُنب است و بر وزن عنبر خطاست که در فرهنگها و
لنبرلغتنامه دهخدالنبر. [ لُم ْ ب َ ] (اِ) (اصطلاح عامیانه ) ران از طرف خلف . سُرین . (جهانگیری ). کفل . (برهان ). لُمبر. سرین فربه . و رجوع به لمبر شود.