لنلغتنامه دهخدالن . [ ل َ ] (ع حرف ) حرف نفی اَبد یعنی هرگز. هرگز نه . نه . لن معناه ُ هرگز نه و هی حرف نفی و نصب و استقبال ... (منتهی الارب ).
موتور میللنگبلندlong block engineواژههای مصوب فرهنگستانموتوری که هم طول بدنه و هم طول میللنگ آن در قیاس با موتورهای چهارسیلندر خطی و موتورهای خورجینی بلندتر است
کاوند لاگینLuggin probeواژههای مصوب فرهنگستانلولۀ مویین کوچکی که از برقکاف پُر شده باشد و، با قرار گرفتن در نزدیکی سطح فلز، بین فلز موردمطالعه و الکترود مرجع مسیر هدایت یونی برقرار کند متـ . لولۀ مویین لاگینـ هابر Luggin-Haber capillary
لنگ لنگانلغتنامه دهخدالنگ لنگان . [ ل َ ل َ ] (ق مرکب ) لنگان لنگان . شلان شلان : لنگ لنگان قدمی برمیداشت هر قدم دانه ٔ شکری میکاشت .جامی .
لنگان لنگانلغتنامه دهخدالنگان لنگان . [ ل َ ل َ ] (ق مرکب ) در حال لنگیدن . شلان شلان . لنگ لنگان .- لنگان لنگان رفتن ؛ چون اعرجی رفتن . رفتن با لنگی . شلان شلان رفتن .
لنگانه لنگانهلغتنامه دهخدالنگانه لنگانه . [ ل َ ن َ / ن ِ ل َ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) رجوع به لنگان لنگان شود.
بسلاًبسلاًلغتنامه دهخدابسلاًبسلاً. [ ب َ لَن ب َ لَن ] (ع اِمرکب ) اسم فعل (ناظم الاطباء). رجوع به بسل شود.
لنگرلغتنامه دهخدالنگر. [ ل َ گ َ ] (اِ) آلتی آهنین پیوسته به طنابی یا زنجیری طویل که آنگاه که توقف کشتی را خواهند آن را در آب افکنند. آهنی پیوسته به طنابی که گاه ایستادانیدن کشتی به کشتی بسته و به دریا افکنند. آهنی که کشتی را بدان نگاه دارندو چون برکشند روان شود. (جهانگیری ) (آنندراج ). آهنی
لنگلغتنامه دهخدالنگ . [ ل َ ] (ص )اَعرج . عَرجاء . آنکه پای او لنگد. آنکه لنگد. که یک پای کوتاه و یا شکسته دارد. شَل . آنکه یک پای کوتاه تر دارد. اکسح . ظالع. اَقزل . آنکه یک پای شکسته یا بریده یا خشک دارد. معیوب الرِجل . کسح . کسیح . کسحان . (منتهی الارب ) : چرخ
لنکنلغتنامه دهخدالنکن . [ ل َ ک ِ ] (اِ) نام میوه ای به هندوستان به بزرگی فندق و طعم انار. (از دزی ).
داهلنلغتنامه دهخداداهلن . [ ل ِ ] (اِخ ) قصبه ای در ناحیت دوسلدورف از ایالت راین کشور آلمان . (قاموس الاعلام ترکی ).
دمولنلغتنامه دهخدادمولن . [ دِ ل َ ] (اِخ ) کامی ّ. (1760 - 1794 م .). روزنامه نویس و انقلابی فرانسوی که خطابه ٔ او در 12 ژوئیه ٔ 1789 م . سبب هجوم (<span cla
پیلنلغتنامه دهخداپیلن . [ ل ُ ] (اِخ ) ژرمن . مجسمه ساز هنرمند فرانسوی در قرن 16 م . و از پیشقدمان سبک جدید مجسمه سازی فرانسه . (1515-1590 م .).
تالنلغتنامه دهخداتالن . [ ل ُ ] (اِخ ) اومر. از صاحب منصبان اداری فرانسه که بسال 1595 م . در پاریس متولد شد و در جنگی که در زمان کودکی لوئی چهاردهم (1648- 1653 م .) بین طرفداران پارلمان و درب
خامامیلنلغتنامه دهخداخامامیلن . [ ل ِ ] (معرب ، اِ) بیونانی گیاهی است که آن را بابونه گویند. گرم و خشک است در اول و بعربی تفاح الارض خوانند. بوییدن آن خواب آورد. (برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به کلمه ٔ «بابونه » و «بابونج » شود.