لُّمَزَةٍفرهنگ واژگان قرآنبسیار عیب جو - بسیار ایرادگیر- بسیار بدگو(اصل ماده همز به معناي شکستن است ، و کلمه لمز نيز به معناي عيب است پس همزه و لمزه هر دو به يک معنا است . ولي بعضي گفتها
لمزةلغتنامه دهخدالمزة. [ ل ُ م َ زَ ] (ع ص ) عیب کننده یا آنکه در پس مردم عیب کند. (منتهی الارب ). بدگوی . بدگوی در روی . (از دهار). عیب نهنده . بدگوی در قفا. مغتاب در پشت سر. (
مویلغتنامه دهخداموی . (اِ) مو. رشته های باریک و نازک که بر روی پوست بدن برخی از جانداران پستاندار و از جمله انسان به وضع و کیفیت مختلف می روید و در عمق پوست ریشه و پیاز دارد. م
لقمةلغتنامه دهخدالقمة. [ ل ُ م َ / ل َ م َ ] (ع اِ) لقمه . نواله . (منتهی الارب ). تکه . اکله . توشه . گراس . تک . پیچی (در تداول مردم قزوین ). آنچه از خوردنی زفت که به یکبار در
طباقلغتنامه دهخداطباق . [ طُب ْ با ] (ع اِ) درختی است که در کوههای مکه روید. نوشیدن و ضماد آن نافع است مر زهرها را و جهت خارش و گر و تبهای کهنه و مغص و یرقان و سده های جگر شدیدا
ذافنوبداسلغتنامه دهخداذافنوبداس .(معرب ، اِ) و معناه بالیونانیة الشبیه بالغار یعنی فی ورقه خاصة و هذا النوع من النبات یعرفه شجار و الأندلس بالمازریون العریض الورق و بالمازر أیضا و
کشوثلغتنامه دهخداکشوث . [ ک ُ] (اِ) نام دوائی است که تخم آن را به سریانی دینارو به عربی بزرالکشوث خوانند. (برهان ) . گیاهی است شبیه به ریسمان که بر درخت می پیچد و بیخ در زمین نب