لمطیةلغتنامه دهخدالمطیة. [ ل َ طی ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به لَمطة: دروق لمطیة؛ سپر لمطی . و رجوع به لمطة شود.
لطیفدیکشنری فارسی به عربیحساس , حميد , خيط رقيق , عرض , غازي , غرامة , غير ملحوظ , لطيف , معرض , نادر , ناعم , هش
لمطیةلغتنامه دهخدالمطیة. [ ل َ طی ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به لَمطة: دروق لمطیة؛ سپر لمطی . و رجوع به لمطة شود.
لمطةلغتنامه دهخدالمطة. [ ل َ طَ ] (اِخ ) شهری از بربر.شهرکی است نزدیک سوس اقصی و میان آن و سوس بیست روزه راه باشد. این را ابن حوقل گفته است در کتاب المسالک و الممالک و هی معدن ا