لمطةلغتنامه دهخدالمطة. [ ل َ طَ ] (اِخ ) شهری از بربر.شهرکی است نزدیک سوس اقصی و میان آن و سوس بیست روزه راه باشد. این را ابن حوقل گفته است در کتاب المسالک و الممالک و هی معدن ا
glintsدیکشنری انگلیسی به فارسیبراق می شود، تلالو، تابش، برق، ظهور انی، درخشیدن، تابانیدن، تابیدن، درخشانیدن
لمطیةلغتنامه دهخدالمطیة. [ ل َ طی ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به لَمطة: دروق لمطیة؛ سپر لمطی . و رجوع به لمطة شود.
تامدلتلغتنامه دهخداتامدلت . [ م َ دَ ] (اِخ ) شهری است از شهرهای مغرب در جهت شرقی «لمطه »... و گویند «تامدنت » است و آن شهری است در تنگه بین دو کوه در سندوعر، و آن را کشتزارهای وس
ادرفرکاللغتنامه دهخداادرفرکال . [ اَ دَ ف ِ ] (اِخ ) ناحیه ای بمغرب از سرزمین بربر در کنار بحرالمحیط از اعمال اغمات و سوس الأقصی نزدیک آنست و در مغرب آن رباط ماسّة واقع است در نحرا