لمسدیکشنری عربی به فارسیدست زدن به , لمس کردن , پرماسيدن , زدن , رسيدن به , متاثر کردن , متاثر شدن , لمس دست زني , پرماس , حس لا مسه
جماعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ت، جفتگیری، برخورداری، وصال، هماغوشی، تمتع، کامجویی، آمیزش، خلوت، همبستری، عشقبازی، لقاح، جفتشدن، سکس، وطی، مجامعت آمیزشبیننژادی، اختلاط دورگه پ
لبنلغتنامه دهخدالبن . [ ل َ ب َ ] (ع اِ) شیر و آن اسم جنس است . ج ، البان . (منتهی الارب ). و هو مرکبة من مائیة و جبنیة و دسومة : چگونه جدری جدری کجا ز پستانش هنوز هیچ لبی بوی
حاتملغتنامه دهخداحاتم .[ ت ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سعد طائی مکنی به ابوسفانه . مردی سخی و جوانمرد ازقبیله ٔ طی ّ که عرب به سخا و کرم وی مَثل زند: اکرم من حاتم طی . و در فارسی مثل
ظهیرالدینلغتنامه دهخداظهیرالدین . [ ظَ رُدْ دی ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن الامام ابوالقاسم زیدبن محمدبن الحسین البیهقی . او یکی از علمای مشهور قرن ششم هجری است ، و در حدود سنه ٔ 490 هَ