لماقلغتنامه دهخدالماق . [ ل َ ] (ع اِ) چیزی . ماذاق لماقاً؛نچشید چیزی (هذا یصلح فی الاکل و الشرب ). (منتهی الارب ). چیزی اندک . (منتخب اللغات ). لماج . لماظ. لماک .- هیچ لماقی ن
لماجلغتنامه دهخدالماج . [ ل َ ] (ع اِ) کمتر چیزی که بخورند، یقال : ماذقت سماجاً و لا لماجا؛ ای شیئاً. (منتهی الارب ). چیزی اندک که خورده شود. (منتخب اللغات ). لماظ. لماق . لماک
لماظلغتنامه دهخدالماظ. [ ل َ ] (ع اِ) چیزی اندک . یقال : ما له لماظٌ؛ ای شی ٔ یذوقه و شربه لماظاً؛ ای اندک اندک به نوک زبان چشید آنرا. (منتهی الارب ). یقال : ماذاق لماجاً و لا ل
لواقلغتنامه دهخدالواق . [ ل َ ] (ع اِ) چیزی اندک . (منتخب اللغات ). یقال : ماذقت لواقا؛ یعنی نچشیدم چیزی را. (منتهی الارب ). لماظ. لماق . لماک . و رجوع به سه کلمه ٔ اخیر شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن شاهین قبرسی ادیب لغوی شاعر و مترسل . پدر او شاهین از مردم جزیره ٔ قبرس بود و در جنگی اسیر ترکان گشته یکی از امرا وی را به پسری خویش
نوشادلغتنامه دهخدانوشاد. [ ن َ ] (اِخ ) نام شهری است به خوبرویان منسوب . (رشیدی ) (جهانگیری ). نام شهری است حسن خیز، و بدین سبب منسوب به خوبان شده است . (برهان قاطع) (از غیاث الل