لق و دقلغتنامه دهخدالق و دق . [ ل َق ْ ق ُ دَق ق / دَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) زمین هموار و سخت که گیاه و درخت نداشته باشدو این در اصل لغ و دغ به غین معجمه بوده . (غیاث ).
لق و لوقلغتنامه دهخدالق و لوق . [ ل َق ْ ق ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) لغ و لوغ . لغ و پغ: فقط چند تا دندان لق و لوق برای من مانده است . و رجوع به لق شود.
لق شدنلغتنامه دهخدالق شدن . [ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جنبان شدن چیزی که استواری آن ضرورت دارد.- لق شدن کمر ؛ خون از زن بیش از عادت دفع شدن و غیره .- لق شدن یا بودن تخم مرغ ؛ به ع
تپه لنیلغتنامه دهخداتپه لنی . [ ت ِ پ ِ ل ِ ] (اِخ ) شهری به آلبانی که بر کنار رود «ویوزا» واقع است و 2000 تن سکنه دارد و موطن علی پاشا است . سامی بیک نام این شهر را «تیه دلن » وضب
مژدگانیلغتنامه دهخدامژدگانی . [ م ُ دَ / دِ ] (اِ) خبر خوش و نوید. (ناظم الاطباء). مزیدٌعلیه مژده . (آنندراج ). بِشارة. (منتهی الارب ). بشارت . بشری . (السامی ). مژده . (یادداشت به