لقیهفرهنگ انتشارات معین(لُ یَ یا یِ) [ ع . لقیة ] (مص م .) 1 - یک بار دیدن . 2 - د یدار کردن ، ملاقات کردن .
لقیةلغتنامه دهخدالقیة. [ ل ُق ْ ی َ ] (ع مص ) لِقی . لقاء. دیدار کردن . (منتهی الارب ). دیدار. یک بار دیدن . ملاقات : جز یکی لُقْیه که اوّل از قضابر وی افتاد و شد اورا دلربا. مو
لقیةلغتنامه دهخدالقیة. [ ل ُق ْ ی َ ] (ع مص ) لِقی . لقاء. دیدار کردن . (منتهی الارب ). دیدار. یک بار دیدن . ملاقات : جز یکی لُقْیه که اوّل از قضابر وی افتاد و شد اورا دلربا. مو
بحرةلغتنامه دهخدابحرة. [ ب َ رَ ] (ع اِ) از توابع صحرة: لقیه صحرة بحرة؛ ملاقات کرد او را بی پرده و حجاب . (منتهی الارب ).
زغیثاءلغتنامه دهخدازغیثاء. [ زُ غ َ ] (اِخ ) لقب عمروبن عثمان جهنی محدث که از عطیةبن لقیه روایت کند و ابوالفرج بغدادی به غلط آن را با «ر» ضبط کرده است . (منتهی الارب ).
لبلغتنامه دهخدالب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن عبدالجباربن عبدالرحمن معروف به ابن ورهزن و مکنی به ابوعیسی . «سمع من ابیه و من القاضی ابی بکربن العربی ، لقیه بکولیة من الثغور الشرقی
جراهیةلغتنامه دهخداجراهیة. [ ج َ ی َ ] (ع ص ) ظاهر و آشکار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از قطر المحیط) (از ذیل اقرب الموارد). یقال : لقیه جراهیة؛ ای ظاهراً بارزاً. (