لقیملغتنامه دهخدالقیم . [ ل ُ ق َ ] (اِخ ) النمیلی . ابن اخت الاحنف بن قیس . رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 295 شود.
لقیملغتنامه دهخدالقیم . [ ] (اِخ ) الدجاج . ذکره الجاحظ فی کتاب الحیوان و قال انه مدح النبی (ص ) فی غزاة خیبر بشعره منه :رمیت مطاه من الرسول یفترن شهباء ذات مذاکر و حفار.قال فوه
لقیملغتنامه دهخدالقیم . [ ل ُ ق َ ] (اِخ ) ابن سرح التنوخی . له اِدراک . ذکره ابن یونس و قال شهد فتح مصر. (الاصابة ج 6 ص 12).
لقیملغتنامه دهخدالقیم . [ ل ُ ق َ ] (اِخ ) ابن لقمان بن عاد «من القدماء ممن کان یذکر بالقدر و الریاسةو البیان و الخطابة و الحکمة و الدهاء و النکراء: لقمان بن عاد و لقیم بن لقمان
لقیمیةلغتنامه دهخدالقیمیة. [ ل ُ ق َ می ی َ ] (ص نسبی ) حنطةٌ لقیمیة؛ گندم بزرگ سریه . || گندم منسوب به لقیم که دهی است در طایف . (منتهی الارب ).
لقمه چپگویش تهرانیلقمه چپ کردن، درشت، لقمهای که با کف دست برمیچینند (چپ= کف دست) چپکی زدن= با کف دست ضربه زدن
لقیمیةلغتنامه دهخدالقیمیة. [ ل ُ ق َ می ی َ ] (ص نسبی ) حنطةٌ لقیمیة؛ گندم بزرگ سریه . || گندم منسوب به لقیم که دهی است در طایف . (منتهی الارب ).
صحرلغتنامه دهخداصحر. [ ص ُ ] (اِخ ) وی دختر لقمان است و برادر او را لقیم نام بود. و لقیم و صحر بغارت شدند و شتران بسیار یافتند و لقیم بخانه شد و صحر شتری از آن لقیم را بکشت و پ
طائفلغتنامه دهخداطائف . [ ءِ ] (اِخ ) نام شهر و بلاد ثقیف در وادئی که ابتداء آن از لقیم و انتهاء آن تا وهط که دو ده اند باشد. وجه تسمیه ٔ آن بطائف آن است که طواف کرده است بر آب
لقمانلغتنامه دهخدالقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن عاد الاکبر. جاحظ در البیان و التبیین گوید: و کانت العرب تعظم شأن لقمان بن عاد الاکبر و الاصغر و لقیم بن لقمان فی النباهة و القدر و ف