لقمانلغتنامه دهخدالقمان . [ ل ُ ](اِخ ) از امرای معتبر اولجایتو سلطان مغول و منظور نظر وی . رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 44 شود.
لقمانلغتنامه دهخدالقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن عاد. خداوند کرکسان که او را صاحب لبد خوانند. به روزگار ملک الحرث الرایش پس از دو هزار و چهار صد و پنجاه و اند سال عمر درگذشت و لبید ش
لقمانلغتنامه دهخدالقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) از شعرای ایران و از خوش نوایان است . این رباعی او راست :ای زلف ترا قاعده ٔ مشک فروشی خورشید رخت را روش غالیه پوشی ای خضر ز سرچشمه ٔ حیوان
لقمانلغتنامه دهخدالقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) (شیخ ...) اَتکه . پدر درویش عبداﷲ شاعر، از ترخانیان . (مجالس النفائس ص 112).
لقمانلغتنامه دهخدالقمان . [ل ُ ] (اِخ ) ابن شیبةبن معیط. صحابی است . (منتهی الارب ). صاحب الاصابة آرد: لقمان بن شیبةبن معیط ابوالحصین العبسی احد الوفد من عبس ... و کانوا تسعة سما
لغمانلغتنامه دهخدالغمان . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان دیکله ٔ بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 17500گزی جنوب کلیبر و 14500گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی ، معتدل مایل به گرمی
لُقْمَانُفرهنگ واژگان قرآننام يكي ازبندگان شايسته خداوند كه يكي از سوره هاي قرآن به نام اوست وبرخي از سخنان حكيمانه وي در اين سوره نقل شده است (از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم)نقل شده
لقمان پرندهلغتنامه دهخدالقمان پرنده . [ ل ُ ن ِ پ َ رَ دَ / دِ ] (اِخ ) (شیخ ...) عتیق الرحمان از مشایخ بزرگان و مزار وی به شهر هرات است . رجوع به رجال حبیب السیر ص 152 و 175 شود.
لقمان خانلغتنامه دهخدالقمان خان . [ ل ُ ] (اِخ ) برادرزاده ٔ احمدشاه درانی . وی هنگامی که احمدشاه برای تسخیر هندوستان رفت از جانب عم خویش به نیابت سلطنت گمارده شد و در قندهار دخیل ام
لقمانیلغتنامه دهخدالقمانی . [ ل ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد، واقع در 21هزارگزی شمال باختری مشهد و شمال کشف رود. جلگه ، معتدل و دارای 96 تن سک
پیر لقمان برلاسلغتنامه دهخداپیر لقمان برلاس . [ ل ُ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به لقمان برلاس شود. (حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 207). در چ خیام امیر شیخ لقمان برلاس آمده است .
لُقْمَانُفرهنگ واژگان قرآننام يكي ازبندگان شايسته خداوند كه يكي از سوره هاي قرآن به نام اوست وبرخي از سخنان حكيمانه وي در اين سوره نقل شده است (از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم)نقل شده
لقمان پرندهلغتنامه دهخدالقمان پرنده . [ ل ُ ن ِ پ َ رَ دَ / دِ ] (اِخ ) (شیخ ...) عتیق الرحمان از مشایخ بزرگان و مزار وی به شهر هرات است . رجوع به رجال حبیب السیر ص 152 و 175 شود.
لقمان خانلغتنامه دهخدالقمان خان . [ ل ُ ] (اِخ ) برادرزاده ٔ احمدشاه درانی . وی هنگامی که احمدشاه برای تسخیر هندوستان رفت از جانب عم خویش به نیابت سلطنت گمارده شد و در قندهار دخیل ام
لقمانیلغتنامه دهخدالقمانی . [ ل ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد، واقع در 21هزارگزی شمال باختری مشهد و شمال کشف رود. جلگه ، معتدل و دارای 96 تن سک
پیر لقمان برلاسلغتنامه دهخداپیر لقمان برلاس . [ ل ُ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به لقمان برلاس شود. (حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 207). در چ خیام امیر شیخ لقمان برلاس آمده است .