لقشلغتنامه دهخدالقش . [ ل َ ] (ع مص ) النطق بمعاریض الکلام . || العیب . (اقرب الموارد). || به قطعات تقسیم کردن چوب . قطعه قطعه کردن . (دزی ).
لقشی صامکون شیلغتنامه دهخدالقشی صامکون شی . [ ل ُ ] (معرب ، اِ مرکب ) و قاضی القضاة [ فی الصین ] یقال له لقشی صامکون شی . (اخبار الصین و الهند ص 17 س 9).
Grayدیکشنری انگلیسی به فارسیخاکستری، کبود، نا امید، سفید، پیر، کهنه، سفید مایل بخاکستری، سفید شونده، رو به سفیدی رونده، باستانی، بد بخت، بی رنگ
لقشلغتنامه دهخدالقش . [ ل َ ] (ع مص ) النطق بمعاریض الکلام . || العیب . (اقرب الموارد). || به قطعات تقسیم کردن چوب . قطعه قطعه کردن . (دزی ).
لقشی صامکون شیلغتنامه دهخدالقشی صامکون شی . [ ل ُ ] (معرب ، اِ مرکب ) و قاضی القضاة [ فی الصین ] یقال له لقشی صامکون شی . (اخبار الصین و الهند ص 17 س 9).
استبطانلغتنامه دهخدااستبطان . [اِ ت ِ ] (ع مص ) استبطان امر کسی ؛ محرم راز او شدن : استبطن امره . (از منتهی الارب ). || در نهان داشتن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). در پنها