لغثونلغتنامه دهخدالغثون . [ ل ُ ](ع اِ) اندرون بینی . || بن بینی . ج ، لغاثین . (منتهی الارب ). و من المصحّف اللغثون و اللغنون واللغدود و هو الخیشوم . (نشوء اللغة العربیة ص 22).
لقانلغتنامه دهخدالقان . [ ل ُ ](اِخ ) شهری است . (منتهی الارب ). شهری است به روم آن سوی خرشنه به دو روز مسافت . سیف الدوله حمدانی را بدانجا جنگی است و متنبّی در تذکر آن گوید : ی
لقثلغتنامه دهخدالقث . [ ل َ ] (ع مص ) آمیختن . || به شتاب گرفتن . || فرازگرفتن چیزی را. (منتهی الارب ).
لغثونلغتنامه دهخدالغثون . [ ل ُ ](ع اِ) اندرون بینی . || بن بینی . ج ، لغاثین . (منتهی الارب ). و من المصحّف اللغثون و اللغنون واللغدود و هو الخیشوم . (نشوء اللغة العربیة ص 22).
لقانلغتنامه دهخدالقان . [ ل ُ ](اِخ ) شهری است . (منتهی الارب ). شهری است به روم آن سوی خرشنه به دو روز مسافت . سیف الدوله حمدانی را بدانجا جنگی است و متنبّی در تذکر آن گوید : ی