لقب کردنلغتنامه دهخدالقب کردن . [ ل َ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لقب دادن . لقب نهادن : کی شود زندان تاری مر ترا بستان خوش گرچه زندان را به دستانها کنی بستان لقب . ناصرخسرو.جامه پشمین
لقبلغتنامه دهخدالقب . [ ل َ ق َ ] (ع اِ) نام که دلالت بر مدح یا ذم کند. اسمی معنی مدحی یا ذمی را. آن نام که پس از نام نخستین دهند کسی را و حاوی مدحی یا ذمی باشد.نامی که در آن م
لقب دادنلغتنامه دهخدالقب دادن . [ل َ ق َ دَ ] (مص مرکب ) تلقیب . (تاج المصادر). لبز. (منتهی الارب ). لقب نهادن . لقب کردن . نبز : هر لقب کاو داده آن مبدل نشدآنکه چستش خواند او کاهل
لقب نهادنلغتنامه دهخدالقب نهادن . [ ل َ ق َ ن ِ / ن َدَ ] (مص مرکب ) لقس . (تاج المصادر). لقب دادن . نَبْز. تنبیز. (منتهی الارب ). لقب کردن . لبز : بنده را نام خویشتن نبودهرچه ما را
ذوالمنارلغتنامه دهخداذوالمنار. [ ذُل ْ م ِ ] (اِخ ) لقب ابرهةبن تبعبن رائس . یکی از ملوک یمن . گویند از آنرو بدو ذوالمنار گفتند که او نخستین کس بود که برای راهنمائی کاروانیان در راه
لقسلغتنامه دهخدالقس . [ ل َ ] (ع مص ) عیب کردن کسی را. (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (زوزنی ). || کشیدن دل به سوی چیزی و مایل شدن بدو. (منتهی الارب ). || شوریدن دل و تباه شدن .
طنزلغتنامه دهخداطنز. [ طَ ] (ع مص ) فسوس کردن .(منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). فسوس داشتن . (دهار). افسوس داشتن . (زوزنی ). افسوس کردن . (تاج المصادر). || بر کسی خندیدن . || عی