لقب دادنلغتنامه دهخدالقب دادن . [ل َ ق َ دَ ] (مص مرکب ) تلقیب . (تاج المصادر). لبز. (منتهی الارب ). لقب نهادن . لقب کردن . نبز : هر لقب کاو داده آن مبدل نشدآنکه چستش خواند او کاهل
لب دادنلغتنامه دهخدالب دادن . [ ل َ دَ ] (مص مرکب ) لب دادن ظرفی ، پاره ای ظرفها جون مایعی از او سرازیر کنند در ظرف دیگرپراکنده نشود و آن را لب دادن گویند بر خلاف ظرفی که لب ندهد آ
لقب کردنلغتنامه دهخدالقب کردن . [ ل َ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لقب دادن . لقب نهادن : کی شود زندان تاری مر ترا بستان خوش گرچه زندان را به دستانها کنی بستان لقب . ناصرخسرو.جامه پشمین
entitlingدیکشنری انگلیسی به فارسیدادن حق، حق دادن مستحق دانستن، لقب دادن، ملقب ساختن، نام نهادن، نامیدن