لقاندنلغتنامه دهخدالقاندن . [ ل َق ْ قا دَ ] (مص )لقان ساختن . جنبان ساختن . بر جای متحرک گردانیدن .
لقانیدنلغتنامه دهخدالقانیدن . [ ل َق ْ قا دَ ] (مص ) لقاندن . لقان ساختن . نااستوار گردانیدن . بر جای جنبان گردانیدن .
لاندنلغتنامه دهخدالاندن . [ دَ ] (مص ) جنبانیدن . حرکت دادن . افشاندن . تکان دادن : با دفتر اشعار برِ خواجه شدم دی من شعر همی خواندم و او ریش همی لاندصد کلج پر از گوه عطا کرد بر
لاندن آن هسبیلغتنامه دهخدالاندن آن هسبی . [ دِ هَِ ب ِ ] (اِخ ) نام منطقه ای از بلژیک (ایالت لیژ)، دارای سه هزار و پانصد تن سکنه .