لفتلغتنامه دهخدالفت . [ ل َ ] (ع مص ) درنوشتن و پیچیدن چیزی را. منه حدیث حذیقة ان ّ من اقراء الناس للقرآن منافقاً لایدع منه واواً و لا الفاً الایلفته بلسانه کمایلفت البقرة الحل
لفتلغتنامه دهخدالفت . [ ل ِ ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی . (منتهی الارب ). یقال : لفت الشی ٔ؛ ای مثله . (مهذب الاسماء). || جانب کرانه ٔ چیزی . || بار. یقال : لِفْتُه ُ معه ؛ ای شقه و ل
لفتلغتنامه دهخدالفت . [ ل ِ / ل َ ] (اِخ ) پشته ای است میان مکه ومدینه یا مکانی است بین آن دو. (از معجم البلدان ).
لفتلغتنامه دهخدالفت .[ ل ِ ] (ع اِ) شلغم . شلم . شلجم . (اختیارات بدیعی ). سلجم . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). در آشوری لایتو و آرامی لاپتا و لاپتی : لفت بخورد و کرم درد گرفتم شکم س
لفطهلغتنامه دهخدالفطه . [ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود میان سیوه نان و بیروان در 39هزارگزی کرمانشاه .
لفطهلغتنامه دهخدالفطه . [ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود میان سیوه نان و بیروان در 39هزارگزی کرمانشاه .
بیروانلغتنامه دهخدابیروان . [ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود میان لفطه و درونه در 43000گزی کرمانشاه . (یادداشت مؤلف ).
زاغچلغتنامه دهخدازاغچ . [ غ ِ ] (اِ)زاغ است . (الفاظ الادویه ). و سامانی گوید: محفف زاغچه و زاغیچه است و زاغیژه نیز درست است . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) : بسان این دل سرگشته دم
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن ثوابةبن خالد الکاتب . مکنی به ابوالعباس . محمدبن اسحاق الندیم گوید: او احمدبن محمدبن ثوابةبن یونس ابوالعباس کاتب است . این خان