لفجنلغتنامه دهخدالفجن . [ ل َ ج ِ ] (ص نسبی ) دارنده ٔ لب سطبر. درشت لفج . کلان لفج : خداوندم زبانی روی کرده ست سیاه و لفجن و تاریک و رنجور. منوچهری .سر لفجنان را درآرد به بندخورد چون سر و لفجه ٔ گوسفند. ن
لافجانلغتنامه دهخدالافجان . (اِخ ) نام ناحیتی از هفت ناحیت که میان سپیدرود و دریا است ومردم آنجا را این سوی رودی خوانند. (حدودالعالم ).
لفجانلغتنامه دهخدالفجان . [ ل َ ] (ص ) شخصی را گویند که به سبب خشم و قهر لبهای خود را فروهشته باشد. (برهان ).
لفچنلغتنامه دهخدالفچن .[ ل َ چ ِ / چ َ ] (ص نسبی ) لفجن . دارنده ٔ لب گنده و سطبر. (از برهان ). || گوشت بی استخوان . || زن بدکاره . (برهان ). و رجوع به لفجن شود.
انلغتنامه دهخداان . [ َِن ] (پسوند) نون ماقبل مکسور. مانند این (َین ) نسبت را میرساند، مانند: ریخن ، رشکن ، ریمن ، چرکن . و در یادداشت مؤلف آمده است : «ان » در لفجن ، ریخن ، فژاگن ، رشگن ، شپشن ، خشمن ، ژفگن و امثال آن مخفف این و «ین » و بجای این «ین » بود در پشمین ، نمکین ، رنگین و غیره .
شقشقةلغتنامه دهخداشقشقة. [ ش ِ ش ِ ق َ ] (ع اِ) شقشقه . شُش مانندی که شتر در وقت بانگ و مستی از دهان بیرون آرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). ج ، شقاشق . عَلِکة. قُراقِرة. قَرْقارة. لهات شتر. لفج . ذات الشام . دبه . لفجن . (یادداشت مؤلف ). آنچه شتر از گلو برآ