لعساءلغتنامه دهخدالعساء. [ ل َ ] (ع ص ) تأنیث العس . ج ، لعس . || جاریةٌ لعساء؛ دختر نهایت سرخ رنگ که اندک به سیاهی زند. || شفة لعساء؛ لب مایل به سیاهی . لبی سیاه فام . (مهذب ال
لاغفرهنگ مترادف و متضاد۱. شوخی، ظرافت، مطایبه، هرز، هزل ۲. سرور، شادی، نشاط ۳. تزویر، حیله، فریب، فسوس، مکر ۴. بافه، دسته
لعساءلغتنامه دهخدالعساء. [ ل َ ] (ع ص ) تأنیث العس . ج ، لعس . || جاریةٌ لعساء؛ دختر نهایت سرخ رنگ که اندک به سیاهی زند. || شفة لعساء؛ لب مایل به سیاهی . لبی سیاه فام . (مهذب ال
دخترلغتنامه دهخدادختر. [ دُ ت َ ] (اِ) فرزند مادینه ٔ انسان . ابنه . بنت . دخت . بولة. ولیدة. (یادداشت مؤلف ). شَعرَة. نافِجَة. (منتهی الارب ). مقابل پسر که فرزند نرینه ٔ آدمی
کاسنیلغتنامه دهخداکاسنی . (اِ) کسنه . کسنی . (برهان ). کاشنی . (هرمزدنامه ص 90). گیاهی که به تازی هندبا گویند و قسمی از آن دوائی و قسمی مزروع و برگهای آن مأکول . (ناظم الاطباء).