لطیفهدیکشنری فارسی به انگلیسیbon mot, epigram, jest, joke, mots, one-liner, pleasantry, quip, story, witticism
گوییلغتنامه دهخداگویی . (ص نسبی ) منسوب به گوی . به شکل گوی . چون گوی . از گوی ، یعنی مدور. مانند گوی . (انجمن آرا) (آنندراج ). گرد. (ناظم الاطباء). کروی : سراسر سپهران گویی ، و
لطف الغتنامه دهخدالطف ا. [ ل ُ فُل ْ لاه ] (اِخ )متخلص به لطف از مردم بخارا. طبیعتش به لطیفه گویی مایل بود و شغل قضا و مدرسی داشت . این بیت او راست :عید است چرا کشته ٔجانان نشود
ملانصرالدینلغتنامه دهخداملانصرالدین . [ م ُل ْ لا ن َ رَدْ دی ] (اِخ ) مردی افسانه ای نمونه ٔ سادگی و گاهی بلاهت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملانصرالدین یا ملانصیرالدین و یا خواجه ن